شینجی ایزوموتو، یک نویسنده مانگا، یک قرارداد سینمایی بسیار خوب را امضا میکند. درست در زمانی که باید این موضوع را جشن بگیرد،بر اثر یک اتفاق بینایی خود را از دست می دهد. سریال مانگای او کنسل شده است و او دیگر نمی تواند از مادربزرگش مراقبت کند. شینجی به تنهایی تصمیم ویرانگر برای پریدن از بالکن را می گیرد. هنگامی که هیبیکی آیدا، یکی از طرفداران ناشنوای او، شینجی را نجات می دهد، آنها زندگی غیرمعمولی را با هم آغاز می کنند.

دختری به نام «چیهیرو» به همراه پدر و مادرش، در حال جابجایی به خانه‌ی جدیدشان هستند. آنها راه خود را گم می‌کنند و وارد شهرکی متروکه می‌شوند که پر از غذاهای متنوع است. «چهیرو» پس از گشت زدن در شهر پیش پدر و مادر خود برمی‌گردد تا از آنجا بیرون بروند ولی می‌بیند که آنها به خوک تبدیل شده‌اند و تصمیم می‌گیرد راهی برای نجات والدین خود پیدا کند.

فروشنده جدید به نام کسوک به طور اتفاق با مائو ملاقات میکند ، دوستی از دوران مدرسه اش که اکنون بسیار جذاب شده است …